وقايع موجود از حركت امام تا روز شهادت

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->
-->-->-->

استخاره آنلاین با قرآن کریم



-->-->-->
-->-->-->-->-->-->-->-->-->
-->-->-->
-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->

 
 

سخنراني امام

امام، از واحدهاي آن لشکر، استقبال نمود و براي آنان سخناني شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد که آن حضرت براي جنگ نيامده، بلکه فرستادگان و نامه هايشان به وي رسيد و او را به آمدن به سوي آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:
«اي مردم! نزد خداي عزيز و جليل و شما عذر مي گزارم... که من به سوي شما نيامدم مگر وقتي که نامه هايتان به سوي من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند که به سوي ما بيا، ما را امامي نيست، شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينک نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيماني بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايي که از آنجا آمده ام، برمي گردم»
آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسياري از آنان با آن حضرت براي آمدن به سويشان مکاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وي بيعت کرده بودند... وقت نماز فرارسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براي نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينکه وي اين کار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مي خواهي با يارانت نماز بخواني؟».
- بله، با شما نماز را به جاي مي آوريم.
آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاي آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتي که هنگام نماز عصر فرارسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا کردند.

خطبه ي امام

پس از آنکه امام نماز عصر را به پايان رساند، با عزمي محکم در ميان آن لشکر،خطابه اي شايان ايراد فرمود و پس از حمد و ثناي خداوند، گفت:
«اي مردم! شما اگر از خداوند پروا کنيد و حق را براي اهل آن بشناسيد، اين کار، خداوند را بيشتر راضي مي سازد، ما اهل بيت، به سرپرستي اين کار، شايسته تر هستيم از اين کساني که مدعي چيزي هستند که از آن ايشان نيست، آنان که با ستم و تجاوز در ميان شما حکومت مي کنند. اگر شما ما را نمي پسنديد و حق مرا نمي دانيد و نظرتان اينک غير از آن چيزي است که در نامه هايتان براي من آمده، از نزد شما بر مي گردم».
امام، با اين خطابه آنان را به طاعت خداوند و پيروي از داعيان حق و ائمه ي هدايت؛ اهل بيت: فراخواند؛ زيرا آنها به اين کار از بني اميه که ظلم و ستم را در ميان آنان گسترش داده بودند، شايسته تر بودند. همچنين به آنها عرضه
داشت که اگر نظرشان تغيير کرده و بيعت خود را شکسته اند، از نزد آنان برگردد.
حرّ که چيزي در مورد نامه ها نمي دانست و ظاهراً در آن اوقات از حرکتهاي سياسي در کوفه دور بوده، روي به آن حضرت کرد و گفت: «اين نامه هايي که از آنها سخن مي گوييد، چيستند؟».
امام، «عقبة بن سمعان» را دستور داد تا نامه ها را حاضر کند. وي، دو خورجين پر از نامه بيرون آورد و آنها را روبه روي حر برزمين ريخت. حر، در شگفت شد و در آنها تأملي کرد و گفت: «ما از جمله ي اين افراد که به تو نامه نوشته اند، نيستيم».

مشاجره ميان حضرت حسين و حر

ميان امام و حرّ، مشاجره ي سختي روي داد؛ زيرا حرّ به امام گفت: دستور دارم که هرگاه تو را ببينم از تو جدا نشوم تا اينکه تو را به کوفه، نزد ابن زياد ببرم!!
اين کلمات، سخت بر امام گران آمد و در برابر حرّ به پاخاست و بر او بانگ زد: «مرگ، از اين به تو، نزديکتر است».
سرور آزادگان، از بيعت با يزيد امتناع فرمود، پس چطور که با فرزند مرجانه، آن ناپاک و ناپاک زاده، بيعت کند؟ و چگونه نزد وي اسير برده شود. در اين صورت، مرگ براي حر، از رسيدن به اين خواسته ي دون، نزديکتر بود..
امام حسين عليه السلام به يارانش دستور داد تا بر مرکبهاي خود سوار شوند و چون بر پشت مرکبها قرار گرفتند، به آنان فرمان داد به سوي مدينه حرکت کنند، ولي حر، مانع آنها شد، امام حسين روي به او کرد و بر او فرياد کشيد:
«مادرت به عزايت بنشيند! از ما چه مي خواهي؟».
حرّ، سر به زير افکند و به فکر فرورفت و سپس سربرداشت و مؤدبانه خطاب به امام گفت: «به خدا! اگر از عرب، شخصي غير از تو چنين حرفي به من بزند، از يادکردن مادرش به عزا، خودداري نمي کردم، هر که خواهد باشد، ولي به خدا! من راهي براي ياد کردن مادرت ندارم، جز به بهترين صورتي که بر آن توانا باشم...».
خشم امام فرونشست و به او فرمود: «از ما چه مي خواهي؟».
- مي خواهم که تو را نزد ابن زياد ببرم.
امام بر او فرياد کشيد: «به خدا! به دنبال تو نخواهم آمد».
- در آن صورت به خدا قسم! تو را رها نخواهم کرد.
نزديک بود که وضعيّت به روشن شدن آتش جنگ بينجامد ولي حرّ، با آرامش به امام گفت: «من براي جنگ با شما دستوري ندارم ولي دستور داده شده ام که از تو جدا نشوم تا اينکه تو را به کوفه برسانم. پس اگر نمي پذيري، راهي را در پيش گير که تو را به کوفه وارد نکند و به مدينه بازنگرداند تا اينکه من به ابن زياد نامه بنويسم و تو نيز به يزيد يا ابن زياد نامه بنويسي، شايد خداوند وضعي را پيش بياورد که سلامت و عافيت- به جاي برخورد کردن با شما- روزي من باشد».
آنان بر اين امر، توافق نمودند و امام سمت چپ راه «عذيب و قادسيه» را در پيش گرفت، کاروانش، صحرا را در مي نورديد و حر، به دقت به دنبال او بود و به شدت از وي مراقبت مي کرد 

 

خطبه ي امام

هنگامي که کاروان امام به «بيضه» رسيد، آن حضرت عليه السلام خطبه اي براي حرّ و همراهانش ايراد کرد و انگيزه هاي خود را در قيام بر ضد يزيد بيان نمود و آن قوم را به ياري خويش فراخواند و پس از حمد و ستايش خداوند، فرمود:
«اي مردم! رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: هر کس سلطان ستمکاري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و پيمان خدا را شکسته و مخالف سنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله گشته و با بندگان خدا به گناه و تعدي عمل نموده ولي به عمل يا به سخن، بر ضد وي اقدامي ننمايد، بر خداوند حق خواهد بود که او را به جايگاهش وارد نمايد.
همانا اين قوم، طاعت شيطان را گرفته و طاعت خداوند رحمان را ترک نمودند، فساد را آشکار کرده احکام خدا را تعطيل ساختند، دارايي عمومي را به خود اختصاص داده حرام خدا را حلال دانسته و حلال او را حرام کرده اند، من از آنکه (دين خدا را) تغيير داده است شايسته تر هستم. نامه هاي شما به من رسيد و نمايندگان شما با بيعتشان نزدم آمدند مبني بر اينکه شما مرا تسليم دشمن نمي کنيد و رهايم نمي نماييد، پس اگر بر بيعت خود پايداريد، به نيکي و صلاح خود مي رسيد، من حسين فرزند علي و فاطمه دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هستيم، جانم با جانهاي شما و خانواده ام با خانواده هاي شماست، من الگوي شما هستم، اما اگر اين کار را نکرديد و پيمان خود را شکستيد و بيعتم را واگذاشتيد، سوگند به جانم که اين از شما کار ناآشنايي نيست؛ زيرا شما با پدر و برادرم و عموزاده ام مسلم نيز چنين کرده ايد، پس فريب خورده آن کسي است که به شما فريفته گردد. شما بهره ي خود را از دست داده و قسمت خود را تباه کرده ايد، هر کس پيمان شکند، با خود پيمان شکني کرده است و خداوند ما را از شما بي نياز خواهد کرد والسلام».
اين سخنراني درخشان، نکات مهم بسياري را در برداشت که عبارتند از:
اوّل اينکه: آن حضرت به خاطر پاسخ به وظيفه ي ديني که بر عهده داشت، اقدام به قيام بر ضد حکومت يزيد نمود؛ زيرا اسلام، سلطان ستمکار را نمي پذيرد و مبارزه با او را ملزم مي سازد و هر کس به جهاد اقدام نکند، در گناه اقدامات وي به ظلم و ستم شريک خواهد بود.
دوّم اينکه: آن حضرت، امويان را محکوم کرد و سياست آنانرا که بر طاعت شيطان و معصيت خداي رحمان و اظهار فساد و انجام ندادن احکام خدا و به خود اختصاص دادن اموال عمومي و حلال دانستن حرام و حرام شمردن حلال، پايدار است، مورد انتقاد شديد قرار داد.
سوم اينکه: آن حضرت از ديگران بر اقدام جهت تغيير اوضاع موجود آن روزگار شايسته تر است که اعلام خطري براي اسلام بوده؛ زيرا آن حضرت عليه السلام نخستين فرد مسؤول براي قبول اين امر مهم بوده است.
چهارم اينکه: حضرتش عليه السلام بر آنها عرضه داشت که هرگاه زمام امور را به دست گيرد، خود را همراه آنها و خانواده اش را با خانواده هايشان قرار خواهد داد بدون اينکه امتيازي براي وي در برابر آنها باشد.
پنجم اينکه: اگر آنان بيعت خود را شکستند و پيمانهايي را که بسته بودند، برهم زنند، از آنها امري عجيب نيست؛ زيرا آنان قبلاً با پدر، برادر و عموزاده اش نيز، پيمان شکني نموده اند و بدين ترتيب بهره ي خود را از دست داده و خود را از سعادت، محروم ساخته اند.
امام با اين خطبه، مسائل را آشکار نمود و روزنه هاي نور را براي آنها گشود و آنان را به اصلاح فراگيري فراخواند که در سايه ي آن آسوده به سر برند.
هنگامي که حر، خطابه ي حضرت را شنيد، روي به آن حضرت آورد و گفت: «من تو را در مورد خودت، به ياد خدا مي اندازم؛ زيرا شهادت مي دهم که اگر به جنگ اقدام کني، کشته خواهي شد».امام روي، او نمود و به وي فرمود: «آيا مرا با مرگ مي ترساني؟ آيا اين براي شما مهم است که مرا بکشيد؟ نمي دانم چه چيزي به تو بگويم؟ ولي به تو همان را مي گويم که آن برادر اوسي به عموزاده اش هنگامي که مي خواست به ياري رسول خدا برود، که کجا مي روي؛ کشته مي شوي؟ گفت:
سامضي و ما بالموت عار علي الفتي          ذا ما نوي خيراً و جاهد مسلما
و آسي الرجال الصالحين بنفسه                  و خالف مثبوراً و فارق مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم              کفي بک ذلاً ان تعيش و ترغما 
«مي روم و در مرگ بر جوان مرد ننگي نيست اگر نيستش خير بوده همچون مسلماني، جهاد کرده باشد».
«با جان خود مردان نيکوکار را همراهي کند، با لعنت شدگان مخالفت کرده و از جنايتکاران دور گشته باشد».
«اگر زنده بمانم پشيمان نمي شوم و اگر بميرم سرزنش نمي گردم، ولي براي تو خواري همين بس که زنده بماني و مجبور باشي».هنگامي که حرّ اين سخن را شنيد، از کنار آن حضرت دور شد و دانست که وي بر مرگ مصمّم و بر فداکاري در راه هدفش براي اصلاح فراگير، عازم است.

پيوستن گروهي از مردم كوفه به امام

وقتي که امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم کوفه که براي ياري اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاي خود؛ يک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسي جز آنان، براي استقبال از حضرت حسين عليه السلام نيامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادي.
2- عمرو بن خالد صيداوي.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدي، از مذحج.
حرّ، مي خواست مانع پيوستن آنان به حضرت حسين گردد، ولي امام بر او بانگ زد: «در اين صورت از آنها حمايت خواهم کرد به همان گونه که از خودم حمايت مي کنم، اينان انصار و ياران من هستند، تو به من قول داده اي که تا رسيدن نامه ي ابن زياد، متعرض من نشوي».
حرّ، آنانرا رها کرد و آنها به امام پيوستند، آن حضرت ايشان را خوشامد گفت و از آنها در مورد اهل کوفه پرسيد، آنان گفتند: «اما اشراف، رشوه شان عظيم گشته و کيسه هايشان انباشته شده تا دوستيشان به دست آيد و نظرشان حاصل شود. آنها بر تو دشمني واحد هستند و به تو نامه ننوشته اند مگر براي اينکه تو را براي خود بازار و محل کسب درآمد قرار دهند... و اما ديگر مردمان، دلهايشان تو را مي خواهد و شمشيرهايشان، فردا بر ضد تو کشيده خواهد شد» اين سخن، نکات بسيار مهمي را مشخص مي سازد که عبارتند از:
1- حکومت، وجدانهاي بزرگان و اشراف اهل کوفه را با پول، خريده و آنانرا با جاه و نفوذ، فريفته و آنان يک دست، همفکر و متفق شده بودند تا با امام بجنگند، امويان در اين سياست حيله گرانه، مهارت يافته بودند و بزرگان را با همه ي وسايل ممکن به طرف خود مي کشيدند، اما مردم عادي را با تازيانه هايي که بر پشت آنان مي زدند، در آتش ستم خويش شعله ور مي ساختند.
2- اشراف اهل کوفه، با حضرت حسين عليه السلام براي آمدن به سوي آنان، مکاتبه کرده بودند نه براي اينکه به عادلانه بودن هدف آن حضرت و بطلان امويان اعتقادي داشتند، بلکه به اين سبب با حضرتش مکاتبه کردند تا براي آنها بازار و محل کسب درآمدي براي دستيابي به اموال بني اميه باشد، آنها به امويان اعلام مي نمودند که اگر اموال فراواني در اختيار ما قرار ندهيد، از ياران حسين خواهيم شد! نامه هاي آنان به آن حضرت وسيله اي از وسايل کسب درآمد بود.
3- عامه ي مردم، دلهايشان با حضرت حسين عليه السلام بود، اما آنان به دنبال رهبران خود بودند بدون اينکه هيچگونه اراده و اختياري براي پيروي از آنچه بدان ايمان داشتند، دارا باشند، آنان سربازان حکومت و وسيله ي کوبنده آن بودند.
اينها بعضي از نکات مهم سخنان آن گروه بود که دلالت بر مطالعه ي دقيق آنان نسبت به مسائل جامعه شان دارد.

 

همراه با طرماح

«طرماح»، در اثناي راه به امام ملحق شد و مدتي همراه آن حضرت بود، امام روي به يارانش کرد و به آنان فرمود: «آيا در ميان شما کسي هست که به بي راهه آشنا باشد؟».
«طرماح بن عدي طائي» روي به آن حضرت کرد و گفت: «من راه را مي دانم».

- «پيشاپيش ما حرکت کن».
طرماح، پيشاپيش کاروان عترت پاک به راه افتاد در حالي که غمها بر او دست يافته بودند، وي با صدايي اندوهبار در حالي که شعري حماسي مي خواند، به حدي پرداخت:.
«اي ناقه ي من از نهيب من پريشان مشو و مرا پيش از طلوع فجر، برسان».
«با بهترين جوانان و بهترين مسافران، خاندان رسول خدا، افتخار آفرينان».
«سروران سفيد روي، چهره هاي چون گل که با نيزه هاي تيره، ضربه مي زنند».
«با شمشيرهاي برّان مي ستيزند تا برساني آن کس را که بهترين اصل و نسب را دارد».
«جدّي بزرگوار و سينه اي فراخ دارد که خداوند او را براي بهترين کار، آورده است».
«خداوند او را براي هميشه ي روزگار نگهدارد، اي آنکه سود و زيان، هر دو به دست اوست!».
«سرورم، حسين را پيروزي ده، بر ستمگراني که از باقيماندگان کفر هستند».
«بر آن دو ملعوني که نسل ابوسفيانند، يزيدي که پيوسته هم پيمان شراب است».
«و عود و چنگ و سازها و ابن زياد، آن ناپاک فرزند ناپاک».
شترها تحت تأثير نغمه هاي اين شعر حزن آلود، بر سرعت حرکت خود افزودند، در حالي که چشمان ياران حضرت حسين عليه السلام و اهل بيتش، پر از اشک شده بود. آنها دعاي طرماح را براي نصرت و تأييد حضرت حسين، آمين مي گفتند.
«دکتر يوسف خلف» اين رجز را چنين مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد: «رجز در اينجا- که شايد نخستين شعر کوفي باشد که سخن از حسين عليه السلام در آن آشکار مي گردد- به سادگي بر ابراز عقيده، اعتماد دارد و آن چيزي بيش از صورتي از درود بدويها و خوشامدگويي آنان به ميهمان عزيزي است که بر آنها وارد شده و آنان براي استقبال از او خارج گشته اند، رجز خوان، ناقه اش را به حرکت سريع وا مي دارد تا به جايگاه اين ميهمان برسد و مداحي مأنوس نزد باديه نشينان را برايش کاملاً ادا گرداند و آن شايستگيها و فضايلي را که بدوي در مرد مي شناسد، بر او مي پوشاند؛ زيرا وي نزد او اصلي گرانمايه دارد، او باشکوه و آزاده و گشاده سينه است... که اين ميهمان، شخصي عادي نيست، بلکه نوه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و برانگيخته عنايت الهي براي آنان است به خاطر کاري که بهترين کارهاست. آنگاه، اين درود گويي بدوي را با دعايي فطري و ساده ولي بيان کننده ي آنچه در دل براي او دارد، يعني محبت صادقانه و اخلاص عميق، خاتمه مي دهد. دعا مي کند که خداوند او را براي هميشه ي روزگار نگاهدارد» 
آنگاه طرماح، به امام گفت: «به خدا! من نگاه که مي کنم کسي را همراه تو نمي بينم، اگر جز اين افردي که همراه حر، مراقب تو هستند، کسي ديگر با تو نجنگد، بازهم گرفتاري وجود داشت، پس چگونه باشد در حالي که من يک روز قبل از خارج شدنم از کوفه، ديدم که بيرون کوفه پر از مردان است، من درباره ي آنان پرسيدم، گفته شد براي فرستادن به سوي حسين است، تو را به خدا سوگند مي دهم که حتي يک وجب به طرف آنها نروي» 
ولي امام به کجا برگردد؟ و به کجا برود؟ در حالي که زمين، همه در قبضه ي امويان بود، آن حضرت چاره اي نداشت جز اينکه سفرش به عراق را ادامه دهد. طرماح به آن حضرت پيشنهاد کرد که همراه وي به کوه بني طي برود و براي آن حضرت تعهد کرد که بيست هزار نفر طائي را براي جنگ در خدمت وي آماده نمايد. اما امام به اين وعده ي ضمانت نشده، پاسخ مثبت نداد. طرماح از امام اجازه خواست تا نزد خانواده اش برود و کالاها را برساند و براي ياري آن حضرت بازگردد. امام به وي اجازه داد و او به سوي خانواده اش رفت و چند روزي توقف کرد و سپس به سوي امام باز آمد، ولي هنگامي که به «عذيب هجانات» رسيد، خبر شهادت امام را دريافت کرد و از اينکه شهادت همراه ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را از دست داده بود، به گريه مشغول شد 

 

همراه با عبيدالله بن حر

کاروان امام بر کاخ «بني مقاتل» گذشت  ، امام در آن محل فرود آمده در نزديکي آن چادري برپا شده، روبه رويش نيزه اي را در زمين فروکرده بودند که نشاني از دلاوري و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبي نيز در مقابل آن ديده مي شد.امام درباره ي صاحب آن خيمه پرسيد. به او گفته شد که وي «عبيداللَّه بن حر» است. حضرت، «حجّاج بن مسروق جعفي» را براي ملاقات با وي مأمور ساخت. او نزد وي شتافت و عبيداللَّه بي مقدمه به او گفت: چه خبري را آورده اي؟
- خداوند کرامتي به تو هديه فرموده است.
- آن چيست؟
- اين حسين بن علي عليه السلام است که تو را به ياري خود فرامي خواند، پس اگر در خدمتش بجنگي پاداش مي بيني و اگر بميري به شهادت رسيده اي.
- من از کوفه خارج نشده ام مگر از ترس اينکه حسين عليه السلام به آن وارد شده و من در آن جا باشم و او را ياري نکنم، زيرا در آنجا، نه شيعياني دارد و نه ياوراني که همه به دنيا روي آورده اند جز آنکه خداوند او را نگهداشته است!
حجّاج بازگشت و سخن او را به امام عليه السلام رساند. امام عليه السلام بر آن شد که بر او حجّتي اقامه کند و او را از وضعي که داشت، آگاهي دهد، پس همراه با برگزيده اي پاک از اهل بيت و يارانش به سوي او روان شد.
عبيداللَّه، استقبالي شايسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسيار گرامي داشت، در حالي که هيبت امام او را در خود فروبرده بود، او بعدها در آن باره چنين سخن به ميان آورد:
«هرگز کسي را زيباتر و چشمگيرتر از حسين نديده بودم و هرگز دلم براي کسي آنگونه که بر او دل سوزاندم، نشکسته است هنگامي که او را ديدم راه مي رفت و کودکان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افکندم و آنرا همچون بال زاغ ديدم، به او گفتم: آيا اين سياهي است و يا خضاب کرده اي؟ فرمود: اي فرزند حرّ! پيري بر من شتاب کرده است، آنوقت دانستم که آن خضاب بوده است امام عليه السلام مسائل سياسي و اوضاع موجود را با وي مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «اي فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند که آنها بر ياري ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سويشان بيايم که آمده ام، اينک نظر آن قوم آنگونه که ادّعا کرده بودند نيست؛ زيرا آنان به کشتن عموزاده ام مسلم و پيروانش کمک کرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبيداللَّه بن زياد اجتماع نموده اند... اي فرزند حرّ! بدان که خداوند عزيز و جليل تو را به خاطر گناهاني که در گذشته مرتکب شده اي کيفر خواهد داد،من تو را به توبه اي فرامي خوانم که با آن، گناهانت را شستشو دهي.... تو را به ياري ما اهل بيت فرامي خوانم» 
فرزند حر، بهانه هايي واهي مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگاري و نصرت سبط رسول صلي اللَّه عليه و آله محروم کرد و گفت: «به خدا من مي دانم هر کس تو را همراهي کند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولي من به چه درد شما مي خورم، در حالي که در کوفه براي تو ياوري نمي بينم، تو را به خدا سوگند مي دهم که مرا بر اين کار مجبور نسازي؛ زيرا دلم اجازه ي مردن نمي دهد، امّا اين اسب من «ملحقه» را در اختيار گير (10) ، به خدا سوگند در طلب چيزي بر آن سوار نشدم مگر اينکه به آن رسيدم و تا کنون هرگاه بر آن سوار بوده و کسي در طلبم
بوده، پيوسته سبقت از آن من بوده است» 
اسب وي نزد امام چه ارزشي داشت؟ لذا امام به وي پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو براي اسب و شمشيرت نيامده ايم، به طلب ياري تو نزدت آمده ايم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل مي ورزي، ما را نيازي به چيزي از دارايي تو نيست، من کسي نيستم که گمراهان را به ياوري گيرم و من تو را نصيحت مي کنم اگر بتواني که فرياد ما را نشنوي و حادثه ي ما را نبيني، اين کار را انجام ده که به خدا سوگند هر کس فرياد ما را بشنود و به ياري ما نيايد، خداوند او را در آتش جهنم مي افکند» 
فرزند حر سر بزير افکند و با شرمساري آهسته گفت هرگز چنين نخواهد شد ان شاءالله و البته نبايد چنان کسي با آن همه جنايت موفق به ياري امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از اين خسارتي که در نتيجه ي ترک ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله دچارش شده بود به شدت پشيمان شد و شديداً گرفتار ناراحتي وجدان بود و اين ناراحتي را در ضمن اشعاري داشت که در فصل بحث از پشيمان شدگان از ترک نصرت امام حسين عليه السلام خواهد آمد.

همراه با عمرو بن قيس

امام در «قصر بني مقاتل» با «عمرو بن قيس مشرفي» روبه رو شد که يکي از عموزاده گانش همراهش بود. او بر امام سلام کرد و به آن حضرت گفت: يا اباعبداللَّه! اين را که مي بينم خضاب است؟
حضرت عليه السلام فرمود: «خضاب است و موي سپيد براي ما بني هاشم، سريعتر و عاجلتر باشد».
آنگاه آن حضرت عليه السلام به آن دو روي کرد و فرمود: «آيا براي ياري من آمده ايد؟».
- «خير، ما بسيار عائله منديم و کالاهايي از مردم در دست ماست و نمي دانيم که چه مي شود و دوست نداريم امانت را تباه سازيم».
امام آن دو را نصيحت کرد و به آنان فرمود! «برويد که فرياد ما را نشنويد و سياهي ما را نبينيد؛ زيرا هر کس صداي فرياد ما را بشنود و يا سياهي ما را ببيند، ولي به ما پاسخ ندهد و به کمک ما نيايد، بر خداوند عزيز و جليل حق است که او را به صورتش در آتش بيفکند» 
امام، از قصر بني مقاتل حرکت کرد و کاروانش صحراهاي سوزان را در مي نورديد و از کنار با تلاقهايش با سختي و مشقت مي گذشت و از بادهاي گرم و کوبنده اش رنج مي برد.

کاروان در كربلا و لشکرکشی کوفیان

کاروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجري در کربلا اقامت گزيد ، در حالي که وحشت بر اهل بيت، مستولي شده و به نازل شدن مصيبت جانکاه، يقين کرده بودند، امام، سختي کار را دانسته گرفتاريهاي هولناک و حوادث ترسناکي که در سرزمين کربلا، بر وي خواهد گذشت، در نظرش تجلّي يافت.
مورخان مي گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع کرد و نگاهي از روي مهرباني و عطوفت بر آنان افکند و دانست که به زودي بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاي عظيم و گرفتاريها که بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شکايت برد و گفت:
«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلي اللَّه عليه و آله هستيم که بني اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد کرده پريشان ساخته و بر ما تعدي نمودند. خداوندا! حق ما را براي ما برگير و ما را بر قوم ستمکار پيروز فرما».
  سپس روي به آن قهرمانان کرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون)ته مانده غذايي بر زبانهاي آنان است که تا وقتي زندگي شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه مي دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندک مي گردند» 



چه سخنان درخشاني که واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مي دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مکان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچگونه سايه اي در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفاني از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مي شوند و از آن دور مي گردند...
آري، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است که احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوي صحنه هاي مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداکاريهايشان، درسهايي در وفاداري اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.
امام، پس از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را مي بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت کرده از آن نمانده است جز ته مانده اي همچون ته مانده ي ظرف و زندگي پستي همچون غذاي ناخوشايند، آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود که من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز پستي نمي بينم» 

امام، اين سخنان را درباره ي آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده بود، بيان کرد و آنان را آگاه فرمود که هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشکلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براي برپا نمودن حق- که خود بدان اخلاص دارد- باز نمي گردد...
امام عليه السلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براي اينکه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينکه ياريشان را جلب کند؛ زيرا آنان چه کاري براي او مي توانستند انجام دهند پس از آنکه نيروهاي فراواني که صحرا را پرکرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلکه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وي در مسؤوليت اقامه ي حق که خود بدان ايمان آورده و آنرا به عنوان پايه ي محکمي براي نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشارکت نمايند، در حالي که آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوي فروزنده اش در زندگي قرار داده بود، که هيچ آرزوي ديگري با آن برابري نمي کرد.
هنگامي که آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه ي يارانش به پا خاستند، در حالي که شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداکاري و جانبازي به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مي نمودند...
نخستين کس از يارانش که به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وي که يکي از انسانهاي بي همتاي جهان بود، چنين گفت: «اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براي ما باقي مي بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مي داديم».
اين سخنان، شرافت انسان و حرکتش در راه خير را نمايان مي سازد. سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندي را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفاداري نسبت به امام و جانفشاني در راه وي حکايت مي کرد...
آنگاه قهرمان ديگري از ياران امام، يعني «برير»- که جانش را در راه خدا ارزاني داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «اي فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله ي تو بر ما منّت نهاده است که در خدمت تو نبرد کنيم و در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».
برير، يقين داشت که ياريش نسبت به امام، تفضّلي از خداوند براي اوست تا به شفاعت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رستگار شود.
سپس «نافع» که همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مي کرد، به پا خاست و گفت: «تو مي داني که جدّت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وي دوست مي داشت مراجعه ننمودند، برخي منافقاني بودند که به وي وعده ي ياري مي دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل  تا اينکه خداوند او را به لقاي خود برد.
پدرت علي نيز در وضعيتي مشابه آن بود؛ عدّه اي بر ياري وي فراهم آمدند و همراه وي با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينکه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...
تو نيز امروز در چنان حالتي نزد ما هستي، هر کس پيمان خود را بشکند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مي رساند و خداوند هم از او بي نيازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبري فرما، به سوي شرق خواهي يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهي به ستوه نمي آييم و نه از ديدار پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنکه دوست تو باشد، دوست هستيم و با آنکه دشمن تو گردد، دشمن مي باشيم» 
بيشتر ياران امام، سخناني از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشاني در راه خداوند، سپاس گفت.

مردي از بني اسد در انتظار امام

بلافاصله بعد از ورود امام به کربلا، مردي از بني اسد به آن حضرت ملحق شد که مورخان نامش را ضبط ننموده اند. داستان وي را «عريان بن هيثم» نقل نموده و گفته است: پدرم در نزديکي محلي که واقعه ي طف در آن اتفاق افتاد، سکونت داشت، ما هر وقت از آن محل مي گذشتيم، مردي از بني اسد را مي ديديم که در آنجا اقامت داشت، پدرم به او گفت: مي بينم هميشه در اين محل هستي.
وي به پدرم گفت: شنيده ام حضرت حسين عليه السلام در اينجا کشته مي شود، من به اينجا مي آيم، شايد او را ببينم و همراه او کشته شوم.
هنگامي که حسين کشته شد، پدرم به من گفت: همراه من بيا تا آن اسدي را ببينيم، آيا کشته شده است؟
ما به ميدان نبرد آمديم و در ميان کشتگان به جستجو پرداخته آن اسدي را در ميان آنان ديديم وي رستکاري شهادت را در خدمت ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به دست آوردو بالاترين درجات را کسب نمود و در اعلي عليين همراه پيامبران، صديقان و شهيدان جاي گرفت و آنان، چه نيکو همراهاني هستند.

نامه ي امام به ابن حنفيه

امام عليه السلام از کربلا نامه اي به برادرش «محمد بن حنفيه» و ديگر افراد بني هاشم نوشت و در آن از مرگ خو

بسيج دانشجويي دانشكده فني پسران خرم اباد...
ما را در سایت بسيج دانشجويي دانشكده فني پسران خرم اباد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسين حاجي محمدي shahidmadanibasij بازدید : 170 تاريخ : شنبه 20 آبان 1391 ساعت: 23:27